دوباره ميسازمت، وطن! اگر چه با خشت جان خويش؛
ستون به سقف تو ميزنم اگر چه با استخوان خويش.
دوباره ميبويم از تو گل به ميل نسل جوانِ تو؛
دوباره ميشويم از تو خون به سيل اشك روان خويش.
دوباره يك روز روشنا سياهي از خانه مي رود؛
به شعر خود رنگ ميزنم زآبي آسمان خويش.
اگر چه صد ساله مردهام به گور خود خواهم ايستاد
كه بردَرَم قلب اهرمن به نعرهي آن چنان خويش.
كسي كه «عظم رميم» را دوباره انشا كند به لطف
چو كوه ميبخشد شكوه به عرصهي امتحان خويش.
اگر چه پيرم، ولي هنوز مجال تعليم اگر بود،
جواني آغاز ميكنم كنار نوباوگان خويش.
حديث «حب الوطن» ز شوق بدان روش ساز ميكنم
كه جان شود هر كلام دل چو برگشايم دهان خويش.
هنوز در سينه، آتشي به جاست كز تاب شعلهاش
گمان ندارم به كاهشي زگرمي دودمان خويش.
دوباره ميبخشيم توان اگر چه شعرم به خون نشست؛
دوباره ميسازمت به جان اگر چه بيش از توان خويش.
اسفند 1360
سيمين دانشور
دوباره ميسازمت وطن (Clip)
نظرات شما عزیزان:
|